18 اسفند 92 امروز صبح باهم رفتیم دفتر شرکت برای گرفتن نامه ی تحویل آپارتمان شما . با تاکسی تلفنی رفتیم. با یکی از همسایه ها آشنا شدیم و شماره تلفن بابا علی رو دادیم و شماره تلفن اونها رو گرفتیم .نامه رو که گرفتیم دوباره با تاکسی برگشتیم.همینکه جلوی در خونه پیاده شدیم یه دفعه زدی زیر گریه...ازون گریه های سوزناک که دل سنگ رو هم آب میکنه .من که دهنم باز مونده بود از تعجب.نشستم کنارت ازت پرسیدم چرا گریه میکنی عزیز من؟ با بغض و گریه گفتی آخه من میخواستم برم خونم ... الهی قربون تو با خونت برم من...برات توضیح دادم که باید با بابا علی بریم خونه رو تحویل بگیریم ولی آنچنان گریه ی سوزناکی میکردی که اگر یه کم دیگه ادامه دار میشد با خودم میبر...